در پاى سرو قدت سر می نهم به زارى باشد که یک قدم هم بر چشم من گذارى
تو آسمانى و من افتاده چون زمینم ره می برم به سویت دستى اگر برآرى
جان شکسته ام را امید عافیت نیست جز آنکه با نگاهى وى را علاج دارى
در سایه بلندت اقبال کوته من آن بخت جاودان را دارد امیدوارى
اى تکیه گاه هستى از غربتم برون آر از تنگناى ظلمت تا اوج رستگارى
اى آرزوى دلها در صبح دولت تو خوش می رسد به پایان، یک عمر انتظارى
چشمان بی فروغم در انتظار رویت هر جمعه می شمارد یک هفته بیقرارى
##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 297 تاريخ : پنجشنبه 17 اسفند 1391 ساعت: 13:48