به شبان کام بخشت که دلم به خواب دیده،
به نگاه انتظاری که به چشم من نشسته،
به ستاره های اشکی که به چشم من نشسته،
به لبت که با دو بوسه به لبم نگین نشانده،
به صدای چون پرندت که دو گوش من شنیده،
به غمت، غم عزیزت، غم مهربان وگرمت
که به کوچه کوچه رگهای دلم چو خون دویده:
چو تو در برم نباشی، غم بی شمار دارم.
تو بدان که با غم تو، غم روزگار دارم.
به شبی که تکیه دادی سر خود به شانه من،
به دمی که پا نهادی به فضای خانه من:
اگرم بهانه ای هست برای زندگانی
گل من قسم به مویت، تویی آن بهانه من.
به نگاه دلپذیرت، به لبان بی نظیرت
که صفا گرفته از آن غزل و ترانه من،
به دو گونه لطیفت، به دو چشم اشکریزم:
که به راه عاشقی ها ز بلا نمی گریزم.
به شکوه پیکر تو که از آن جلال خیزد،
به دل غم آشیانم که از آن ملال خیزد،
به شمیم گیسوانت که از آن بهار روید،
به نگاه تو که از آن،همه شور و حال خیزد،
به کلام دلربایت که از آن کمال بارد،
به چراغ گونه هایت که از آن جمال خیزد،
به پیام دستهایت که به گردنم چو پیچد
ز دل پر از ملالم غم ماه و سال خیزد،
به شراب بوسه هایت که از آن همیشه مستم