پیاده رو

ساخت وبلاگ
يه روز پاييزي... دم دماي غروب
گوشه ي پياده رو آروم تويه خيابونه شلوغ
از دم یه تابلو كه روش عكس يه سوپراستاره
قدم ميزنم تا اونجايي كه پاهام حس داره
بيخيال اينكه فردا چي ميخواد بشه
هرچي هست، بدتر از اينكه نميخواد بشه
از لای همهمه و صدايه راننده تاكسيا
دوتا هدفن تو گوشم ميزارم با صدايه زياد
دارم فكر ميكنم توی دله اين جماعت
پيدا ميشه، يه زره جاهم برا من
اما تو خيابوني كه اين همه آدم دورشه
هركسي بي تفاوت دنباله كاره خودشه
يكي دنباله اون ميره
يكي ميدوئه پي اين
يكي خيلي خيلي شاد
يكي خيلي خيلي غمگين
اگه ميخواي كه نديده هات رو ببيني
نمي خواد جايي بري كافيه همين جا بشيني
شايد اولين چيزي كه ديدي و عجيب ني واست
يه زوج كه اومدن خريد عروسی باشن
همه چي آرومه همه خوشحال ميخندن
كه دارن پرونده يه اين دوتارم هم خوشحال ميبندن
غافل از اينكه يكي داره ته قصشو ميبينه
يه جوون كه اگه بگيري اين حسشو ميميره
پشت ويترينه مغازه وايستاده با اشك
خرید حلقه ي ازدواج عشقشو ميبينه
خيلي درد ناكه آره؟
دنيا واسه همه ي ما برنامه داره
همينطور كه تصميم ميگيري دستيو نگيري
رو برميگردوني كه ديگه اين تصويرو نبيني
اونجا يه پيره زنه كه يه بغچه رويه شونشه
برايه بچه ي مريضش كه تويه خونشه
همش استرس اينو داره آخره شب
دارو خونه ببنده و پول دوا جور نشه
نگاه به آقايه سر بزير سمت راست ميكنه
يه طوري انگار، با چشماش التماس ميكنه
ولي اون اينقد بي پوله و اوزاش گنده
كه حتي روش نميشه بپرسه جوراب چنده
اما این قصه لبات رو بهم ميدوزه
از اون پدرها كه ميبينيشون دلت ميسوزه
دسته يه بچشرو گرفته آورم راه ميره
اطرافو ميبينئو از خجالت آورم داغ ميشه
همينطور كه درگيره آبرو جيبه خاليست فكر
بچه به يه گوشه خيره ميشه وا مي ایسته
ميگه بابا حالا که دستمو گرفتي ميبري
منكه بچه ي خوبيم، يه دونه بستني ميخري؟
پدر آرزو ميكنه كه سريع بميره
حاضره جونشو بده و يه بستني بگيره
ميگه عزيزم اونجا كه صفه اصن نيس هيچي
اونا ديونن هوا سرده تو مريض ميشي
بيا بريم خونه مامان منتظره ها
ناراحت ميشه اگه نرسيم واسه شام
توكه نميخواي ماماني ناراحت شه ازمون
هردو میدوئن سمت خونه و اشكه چشاشون...

اما كنار اون كه داره يه سيبو گاز ميزنه
يكي رو پله به گدائی نشسته ساز ميزنه
اينارو ميبينمو ميگم بيچاره خودم
ظاهرا منم بايد يه روز همين كارو كنم
فكر كنم هيچوقت مثه امروز بدبين نبودم
نميدونم چي شد درگيره بد بيني شدم
ولی با اينکه این دفه حرفام همه ترش بودن
خدارو شكر بقيه ظاهرا همه خوش بودن...
##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 293 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت: 12:02