داستان جعبه خالي

ساخت وبلاگ

روزی مردی به خونه اومد و دید که دختر سه ساله اش قشنگ ترین و گرونترین کاغذ کادوی موجود در کمد اون رو تیکه تیکه کرده و با اون یه جعبه کفش قدیمی رو تزیین کرده.

مرد دخترک رو بخاطر این کار تنبیه کرد و دختر کوچولو اون شب با گریه به رختخواب رفت و خوابید.

فردا صبح وقتی مرد از خواب بیدار شد و چشاش رو باز کرد، دید که دخترک بالای سرش نشسته و جعبه تزیین شده رو به طرف اون دراز کرده.

مرد تازه یادش اومد که امروز، روز تولدشه و دختر کوچولوش اون کاغذ رو برای تزیین کادوی تولد اون استفاده کرده، با شرمندگی دخترش رو بوسید و جعبه رو از اون گرفت و درش رو باز کرد. اما در کمال تعجب دید که جعبه خالیه.

مرد دوباره به دخترش پرخاش کرد که: جعبه خالی که هدیه نمیشه!! باید توش یه چیزی میذاشتی.

دخترک با تعجب به صورت پدرش خیره شد و گفت: اما این جعبه خالی نیست. من دیشب هزار تا بوس توش گذاشتم تا هر وقت دلت برام تنگ شد یکی از اونا رو برداری و استفاده کنی.

از اون روز به بعد، پدر همیشه اون جعبه رو همراه خودش داشت و هر وقت دلتنگ دخترش می شد در اون رو باز می کرد و با برداشتن یه بوسه آروم می گرفت.

##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 321 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت: 17:46