داستان گلابی

ساخت وبلاگ

 

 

یه روز یه كامیون گلابی داشته تویجاده می رفته كه یه دفعه

می‌افتهتوی یه دست‌انداز،

یكیاز گلابی‌ها می‌افته وسط جاده،

برمی‌گرده به كامیون نگاه می‌كنه و میگه:گلابی‌ها، گلابی‌ها!

گلابی‌هامیگن:گلابی ،گلابی!

كامیوندورتر می شه،

صداشونضعیف‌تر می شه.

گلابیمیگه:گلابی‌ها، گلابی‌ها!

گلابی‌هامی گن:گلابی، گلابی!

بازكامیون دورتر میشه،گلابی میگه:گلابی‌ها، گلابی‌ها!

اماصدای گلابی دیگه به گلابی‌ها نمی‌رسه!

گلابی‌هاموبایل راننده رو می گیرن و زنگ میزنن به موبایل گلابی،

اماچه فایده كه گلابی ایرانسل داشته و توی جاده آنتن نمی‌داده!
گلابی یه نفر رو پیدا می‌كنه كهموبایل دولتی داشته،

 زنگمی‌زنه به راننده و می گه:گوشی رو بده به گلابی‌ها،

 وقتیكه گلابی‌ها گوشی رو می گیرن، گلابیمیگه: گلابی‌ها،گلابی ها!

گلابیها می گن:گلابی، گلابی

برافهمیدن ماجرا برید ادامه...

##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 292 تاريخ : دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت: 14:53