حتما یه خیری درش هست…

ساخت وبلاگ

یه پادشاهی بود یه رفیقیداشت همیشه این دوتا باهم بودن. هر اتفاق خوب یا بدی می افتاد این رفیقه میگفت کهحتما خیری درش هست. یه روز اینا با هم میرن شکار. طی یه اتفاق انگشت دست پادشاهقطع میشه.

خیلی داغون بود که رفیقشمیگه حتما یه خیری تو این قضیه هست. پادشاهم قاط میزنه و میگه چه خیری و رفیقش رومیندازه زندان. چند وقت بعد پادشاه میره شکار اما این بار گیر یه قبیله ادم خوارمیفته. ادمخوارها میبندنش به درخت و میخواستن مراسم خوردنش رو شروع کنن که متوجهانگشت قطع شده پادشاهه میشن.

اونا یه اعتقادی داشتن واونم این بوده که اگر کسی نقص عضوی داشته باشه و اینا برن بخورنش همون نقصگریبانگیر اونام میشه. پادشاه رو ازاد میکنن.

پادشاه یاد دوستش میفته ومیره از زندان درش میاره و ببخشید اشتباه کردم انداختمت زندان حق با تو بود اگر انگشتمقطع نشده بود منو میخوردن… دوستش میگه اینم یه خیری داشته که منو انداختی زندان.پادشاه میگه بابا چه خیری من تو رو اذیت کردم زندان رفتی و ... میگه من اگر زنداننمیرفتم با تو بودم من که نقص عضو نداشتم آدمخوارها منو که میخوردن!!!!

##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 331 تاريخ : دوشنبه 20 خرداد 1392 ساعت: 15:39