دوباره سرزد آفتاب

ساخت وبلاگ
شبودوس دارم.پرده سياه وپرستاره شو كه رو آسمون شهرميكشه ،انگارواقعيتارنگ مي بازن ويه دل سير ميشه رؤيايي شد.

دوراز هياهوي روزگشتي دررؤياي شبانه مي زنم.صداي زوزه ي ظريف بادازلاي پنجره وعطرچمن هاي آب خورده ي پارك كوچك محله مون،منوغرق درافكارم به روزايي مي بره كه شايدفاصله زيادي ازشون نگرفته م اماگذرسالهاي پرحسرت ،اونا روبرام مث يه خواب كمرنگ كرده ودور بنظرم مياد.

هروقت تواين حال وهواقرارمي گيرم ،بي اختياريادروزايي مي افتم كه بچه بودم وانتظاراومدن بهاروداشتم.بهارهميشه برام رنگ وبوي ديگه ي داشت.بااينكه دلم هميشه به غصه پاييزوبي مهري زمستون وفاداربود.

حس لطافت بهارباغم هايي ازجنس پاييزكه گاهي دلمو مي گرفت واشك چشاموقلقلك ميداد.يه جورسرگردوني بين دواحساس.اماهميشه اين حس قوي بهاري بودكه به غصه م غلبه ميكرد.شايدبراهمينه كه حالابعدازگذرسالهاي جواني ،ردپاي غصه هاهنوزكاملاتوچهره م جانيفتاده.

باهمه ي اينا،هميشه خواسته م ازدل غصه هاشادي بجوشه.خواسته م دراوج يأس بخودم اميدبدم.

دنبال انگيزه هاي قوي برازندگي كردن وشادبودن.اماهميشه زندگي حاليم كرده باهمه تلاشم يه وقتايي ازتنهايي وانزواگريزي نيست.يه وقتايي...يه تنهايي تلخ...

شب كه ميشه ،شلوغياكه ميخوابن ،توخلوت وسكوت اتاق خوابم ،دنبال رؤياي كودكيم مي گردم.چشاموميبندم وحياط كودكيموبيادميارم...

يه باغچه پرازگل ومن كه دنبال پروانه هامي دوم.ازگلاي  شاه پسندتاج گل درست ميكنم وتمام روزسرگرم بازيم.گوشه هاي حياط پراز سبزه وگلاي زرد وآبي ومن پرازشوق رسيدن بهار...

وهرروز صبح كه ميشه،دوباره يه آدم بزرگ بايه كوه مسؤوليت جلوي آيينه قرارمي گيره تاسرووضعشو مرتب كنه

وبره سركار.بازيه روز پرمشغله به اميدشب كه به رؤياي كودكيم برگردم...

دوباره آفتاب سرزد وواقعيت هراس برانگيزروز رؤياي شبمو نيمه تمام گذاشت...

 

 

 

  

##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 341 تاريخ : يکشنبه 19 خرداد 1392 ساعت: 12:05