تو کجایی.....

ساخت وبلاگ

تو را در میانه راه یافته دبودم...

در حالی که تو از دیرگاه در پی یافتن  قلب بی نامم در اشتیاق بوده ای و ...

برقرار...

من از هزار آرزوی کودکانه لذتها را جستجو میکردم...

و تو از پشت هزار آینه لبخند و بهت مرا میخواستی که در گردش چشمان تو پیدا میشد...

و من نمیدیدمش...

تو از عمق نگاه من چیزی را میدیدی که عشق دروازه ورود به آیینه های تجلی خورشید بود

ومن انعکای وارونه دنیا را که مرا در پی خود به این سو و آنسو میکشاند...

من از حصار دانستن عبور میکردم...

و از احساس تو جان میگرفتم...

ولی فریاد کودکانه ام مرا ببازی فرا میخواند...

روزها میگذشت و فرصتها به سرعت به وادی فراموشی سپرده میشدند

وقتی به یکباره  ترس تنهایی مرا گرفت...

و برجایم بهت زده ایستادم..

تو در پشت اشکهای فرو خورده ات که اینک در باد رها شده بود...

رهسپار دیاری بی نام شده بودی...

نمیدانم مرا چه شد که  آواز تو بگوشم نرسید...

و اینگونه تنها و آواره شدم...

از پشت دروازه هزار تردید ذهنم ...

اینک سالهاست که به جستجویت آمده ام...

در پی حسی که هنوز در ته جام وجودم باقیست...

ولی حیف که تو دیگر برایم یافتنی نیستی انگار...

به کدامین وادی سکوت پناهنده شدی؟!

##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 349 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 11:13