انا مظلوم حسین

ساخت وبلاگ
 

 

امشب ، دامان ذهنم از تصاويرعطرناكي سرشار است كه همه بوي محرّم دارند ...

اسب سوار غريبي را در حاشيهانديشه ام مي بينم كه در كوچه هاي كوفه ، به دنبال امواج گمشده آدمهاي مي گردد، ودر خلوت خيابانهاي عشق در جستجوي پرچم هاي بيعت است. مي پرسم : فرزند عقيل ؟! مسلممي گويد: آري ، منم ! و من خويشتن را به دامن غربتش مي افكنم . هاي هايم را بردستهايش جاري مي كنم كه مي گويد: برخيز! ...

 

پاي نامه 140 هزار امضا بود
نوشته بود: بشتاب! ما چشم به راه تو هستيم
نوشته بود: براي آمدنت آماده ايم و ديگربا واليان شهر نماز نمي خوانيم
نوشته بود: ميوه ها رسيده و باغ ها سبزشده.منتظرت هستيم
نامه در دستهايش، وسط بيابان
روبروي سپاهي که راهش را بسته بودندايستاد:
کسي را کشته ام خونش را بخواهيد؟ مالي رابرده ام؟کسي را زخمي کرده ام؟

بي دليل هلهله کردند.
گفت: مردم کوفه مرا دعوت کرده اند، ايننامه ها
...
صداهاي بي معني و نامفهوم در آوردند تاصدايش نرسد
.
جلوتر آمد تا صورتهايشان را ببيند وناگهان ساکت شد
:
شبث بن ربعي؟! حجار بن ابجر؟! قيس بناشعث؟
!
اسم ها همان اسمهاي پاي نامه ها بود ...

 

کوچه بود و ازدحام سکوت؛
کوچه بود و مسافری غمگین؛

با نگاهی از ستاره‏ ها لبریز، تکیه داده به دیوار تنهایی
مرد، خسته از نبردی سخت، با تمام غربتش اندیشید:
وایِ من! اگر با او نیز چنین کنند، چه خواهد شد؟!
دیروز، همه با او بودند و امروز، حتی کوچه ‏های خالی او

را همراهی نمی‏کردند ...

##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 460 تاريخ : يکشنبه 19 آبان 1392 ساعت: 15:10