ترجمه و توضیح سوره قلم

ساخت وبلاگ

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 

به نام خداوندی که رحمت عامش شامل همه و رحمت خاصش از آن مؤمنين است. 

ن وَ القَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ(١) 

سوگند به قلم و آنچه با قلم می نويسند(١) [خدا به قلم و نوشته سوگند ياد می کند از اين جهت که قلم و نوشته از عظیم ترين نعمتهای الهی است که خدا بشر را با آن هدايت کرده تا بوسيله آن حوادثی را که از ديده ها پنهان و يا آنچه در دلهاست ضبط کند و در موقع لزوم آنرا حاضر سازد. پس قلم و نوشتن هم در عظمت، دست کمی از کلام ندارند. و در عظمت اين دو نعمت همين بس که خدای سبحان بر انسان منت نهاده که وی را بسوی کلام و قلم هدايت کرده، و طریق استفاده از اين دو نعمت را به او ياد داده ] 

مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رّبِّكَ بِمَجْنُونٍ(٢) 

که تو به خاطر نعمتی که پروردگارت به تو ارزانی داشته مجنون نيستی(٢) [مراد از اين نعمت، نعمت نبوت است، چون دلائلی که دلالت بر نبوت آن جناب می کند، هرگونه اختلال روانی و عقلی را از آن جناب دفع می کند،  زيرا اگر دفع نکند بر نبوت هم دلالت ندارد، و اگر دلالت نکند،  هدايت الهی که لازمه ی نظام حيات بشری است پا نمی گيرد، و اين آيه در مقام ردّ تهمتی است که به آن جناب می زدند و مجنونش می خواندند] 

وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ(٣) 

و اينکه برای تو اجری است قطع نشدنی (٣) [مراد از اجر، اجری است که رسالت نزد خدا دارد، و اين جمله در مقام دلخوش ساختن رسول خدا (ص) است، می فرمايد :تو زحمات رسالت خدا را تحمل کن که برای تو اجری عظیم و هميشگی است و خلاصه زحماتت هدر نمی رود. بايد دانست آنچه خدا به بنده اش میدهد تفضلی است از ناحيه ی او،  و اگر عطایی را که در مقابل عمل بنده اش اجر و پاداش ناميده،  و قراری را که بين اجر خود و عمل بنده اش دارد، معامله ناميده، اين تفضل ديگری است، نه اينکه دينی است که پرداخت می کند. پس منت تنها برای خدا است، اوست که بر تمامی خلائق خود ازانبياء گرفته تا پايين تر منّت دارد] 

وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِيمٍ(۴) 

و اينکه تو ملکات اخلاقی بس بزرگی داری (۴) [اين آيه شريفه هرچند به خودی خود حسن خلق  رسول خدا (ص) را می ستايد،  و آنرا بزرگ می شمارد، با توجه به آيات، به خصوص اخلاق پسنديده اجتماعیش نظر دارد، اخلاقی که مربوط به معاشرت است،  از قبيل استواری برحق، صبر در مقابل آزار مردم و خطاکاریهای اراذل، و عفو و چشم پوشی از آنها، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اينها ] 

فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ(۵) بِأَييِّکُمُ المَفْتُونُ(۶) 

پس بزودی خواهی ديد و آنها نيز می بينند (۵) که کدام يک از شما مجنونيد(۶) [يعنی حال که معلوم شد تو ديوانه نبوده بلکه دارای مقام نبوت و مُتَخَلِق به خُلق عظیم هستی و از ناحيه پروردگارت اجر عظیمی خواهی داشت اينک بدان که بزودی  اثر دعوتت روشن خواهد گشت و برای همه معلوم خواهد شد که چه فردی مجنون است، تو و يا تکذيب گران تو که تهمت ديوانگی به تو می زنند؟] 

إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالمُهْتَدِينَ(٧) 

محققاً پروردگار تو داناتر است به اينکه چه کسی از راه او گمراه شده و او داناتر است به هدايت يافتگان(٧) [بعد از آنکه با بيانات قبلی فهماند که بالاخره در اين ميان ضلالت وهدايتی است،  در اين جمله مطلب را چنين تاکيد می کند که خدا بهتر می داند چه کسی از راه او به بيراهه رفته، و چه کسی راه او را يافته است، چون راه، راه اوست و امر هدايت هم بدست اوست، و معلوم است که صاحب راه و راهنما بهتر می داند چه کسی در راه او و چه کسی در آن نيست و به اين شکل به پيامبر اطمینان بيشتر می دهدکه او در مسير هدايت و دشمنان در مسير ضلالت هستند ] 

فَلَا تُطِعِ المُکَذِّبِينَ(٨) وَدُّوا لَوْ تُدْ هِنُ فَيُدْهِنُونَ(٩) 

پس تکذيب گران را اطاعت نکن (٨) آنها آرزو دارند نرمش نشان دهی تا آنها هم نرمش نشان دهند(٩) [يعنی وقتی معلوم شد که تکذيب گران تو مجنون و گمراهند پس با ايشان به هيچ وجه، نه زبانی و نه عملی موافقت و همراهی نکن. زيرا آنها دوست دارند تو با نزدیک شدن به دين آنها روی خوش به ايشان نشان دهی، ايشان هم با نزدیک شدن به دين تو روی خوش به تو نشان دهند، و خلاصه اينکه دوست دارند کمی تو از دينت مايه بگذاری، کمی هم آنان از دين خودشان مايه بگذارند، و هر يک درباره دين ديگری مسامحه روا بدارد] 

وَ لَا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ(١٠) 

و نيز هر فرومایه عيبجو که برای هر حق و باطلی سوگند می خورد اطاعت نکن(١٠) [ حلّاف :به معنای کسی است که بسيار سوگند می خورد، و لازمه بسيار سوگند خوردن، اين است که سوگند خورنده احترامی برای صاحب سوگند قائل نباشد، و چون سوگند ها به نام خدا بوده، پس معلوم می شود سوگند خورنده، عظمتی برای خدای عزّ و جلّ قائل نيست، و همين بس است برای رذلی او. مهين:کسی است که از نظر فکری پست و حقير است] 

هَمَّازٍ مَّشَّاءٍ بِنَمِيمٍ(١١) 

و کسی را که در بين  مردم سخن چين و افساد می کند(١١) [ همّاز: يعنی بسيار عيبجو و طعنه زن.  مشاء: به معنای نقل کننده سخنان مردم بسوی مردم ديگری، به منظور ايجاد فساد و تيرگی بين آنها] 

مَنَّاعٍ لِلخَيرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ(١٢) 

و کسی را که مانع  رسيدن خير به خلق می شودو تجاوز گرو گناهکار است (١٢) [مناع خير:به معنای کسی است که منع خيرش بسيار باشد، يا از همه مردم منع خير می کند و يا نسبت به اهلش چنين است و نمی گذارد چيزی به آنان برسد. معتدی:به معنای از حد گذراندن ظلم و بيداد است. أثيم:به معنای کسی است که اثم و گناه بسيار کند، به حدّی که کار هميشگی و دائميش شود و از آن دست برندارد] 

عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِکَ زَنِيْمٍ(١٣) 

کسی که علاوه بر همه ی آن عيبها، بددهن و خشن است و بی اصل و نسب است (١٣) [ عتل:به معنای شخص بداخلاق و جفاکار، پرخور، کينه توز و بهانه گير. زنيم:به کسی گفته می‌شود که اصل و نسبی نداشته باشد. اين  آيات ٩ صفت رذيله ی کفاری که پيامبر را به اطاعت خود و سازش دعوت می کردند توصیف می کندو می فرمايد که نباید از فردی که صاحب اين صفات است اطاعت کنی و بايد چنين فردی از هر جامعه ای طرد شود] 

أَنْ کَانَ ذَا مَالٍ وَ بَنِينَ(١۴) 

به صرف اينکه مالدار و صاحب پسران است (١۴) [ درحقیقت علت پيدايش آن صفات را بيان می کند و آن اين است که مالداری و دلبستگی به اولاد ياغيش کرده،  به نعمت خدا کفران می ورزد،  و درنتيجه ی بيگانه بودن با خدا،  تمامی صفات خبيثه در دلش پيدا شده،  بجای اينکه شکر خدا را دربرابر آن اموال بجا آورد،  و نفس خود را اصلاح کند،  کفر می ورزد] 

إِذَا تُتْلَی عَلَيه آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ(١۵) 

هنگامیکه آيات ما بر او خوانده می‌شود، می گويد افسانه های خرافی پيشينيان است (١۵) [يعنی همین افراد با آن صفات رذيله دربرابر آيات الهی موضع گيری می‌کنند و با برچسب زدن به آيات الهی، از آن فاصله می گيرند پس نباید از چنين افرادی اطاعت کنی و پيشنهاد سازش با آنها را بپذیری ] 

سَنَسِمُهُ عَلَی الخُرطُومِ(١۶) 

بزودی بر بينی اش علامت و داغ ننگ می نهيم(١۶) [ خرطوم تنها بينی فيل و خوک است، بکار بردن اين تعبیر درحقیقت نوعی توبیخ و ملامت است،  و به اين ترتیب آن شخص با آن صفات رذيله اش را بخاطر عداوت شديدی که با خدا و رسول او داشت،  تهدید می کند. و ظاهراً منظور از علامت گذاری در بينی او اين باشد که بی نهايت او را خوار می کنیم و ذلّتی نشاندار به او می دهيم، بطوریکه هرکس او را ببيند با آن علامت او را بشناسد. و نزد همگان رسوا گردد ] 

إِنَّا بَلَوْنَاهُم کَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيُصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ(١٧) وَ لَا يَسْتَثْنُونَ(١٨) 

قطعاً ما آنها را گرفتار و مبتلا می کنیم، همچنان که صاحبان باغ را مبتلا کردیم، آنگاه که سوگند خوردند که صبحگاهان آنرا خواهيم چيد(١٧) و استثناء نکردند (١٨) [ آيات مورد بحث (١٧تا٣٣) تکذیب گران نبوت رسول خدا(ص) را که به آن جناب تهمت جنون می زدند تهدید می کند،  و تشبيهی که در آن آمده دلالت دارد بر اينکه اين تکذیب گران هم بطور قطع عذاب خواهند شد. می فرمايد صاحبان باغ قسم خوردند که ميوه های باغ را صبحگاهان و دور از انظار مستمندان بچينند و هيچ از آن استثناء نکنند و برای مستمندان چيزی باقی نگذارند و اين نهايت ضعف ايمان و بخل ايشان را می رساند. بعضی نيز احتمال داده اند که منظور از استثناء نکردن اين است که آنها إنشاءالله نگفتند بلکه همه اعتمادشان بر نفس خودشان و اسباب ظاهری بود ] 

فََطَافَ عَلَيهَا طَائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُم نَائِمُونَ(١٩) فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِيمِ(٢٠) 

پس بلايی فراگیر از ناحیه پروردگارت آن باغ را دور زد درحالیکه ايشان در خواب بودند (١٩) پس آن باغ همچون شب سياه شد(٢٠) [ اما به هنگام شب در آن زمان که همه در خواب بودند عذاب و بلايی فراگیر از سوی پروردگار به تمام باغ فرود آمد. آتش سوزان و صاعقه ای مرگبار چنان بر آن مسلط شد که آن باغ خرّم و سرسبز همچون شب سياه و ظلمانی گرديد و جز مشتی خاکستر از آن باقی نماند و باغ نامبرده مانند زمین باير شد] 

فَتَنَادَوْا مُصْبِحِينَ(٢١) أَنِ اغْدُوا عَلَی حَرْثِکُم إِنْ کُنْتُم صَارِمِينَ(٢٢) فَانْطَلَقُوا وَ هُم يَتَخَافَتُونَ(٢٣) أَنْ لَا يَدْخُلَنَّهَا اليَومَ عَلَيْکُم مِسْکِينٌ(٢۴) 

پس صبح زود يکديگر را صدا زدند(٢١) که بامدادان بسوی کشت خود برويد اگر ميوه چين هستيد(٢٢) پس به راه افتادند و آهسته به هم می گفتند (٢٣) که مبادا امروز فقيری در آنجا برشما وارد شود(٢۴) [ بهرحال صاحبان باغ به گمان اينکه درختهای پربارشان آماده برای چيدن ميوه است در آغاز صبح يکديگر را صدا زدند که صبح شده برخيزيد و بسوی باغ خود روان شويد اگر می خواهيد ميوه های خود را بچينيد. پس بسوی باغشان روانه شدند درحالیکه بطور آهسته و مخفیانه باهم مشورت می کردندکه بايد رفتنمان از انظار مخفی باشد تا فقرا و مساکین خبردار نشوند وگرنه آنها هم داخل باغ می شوند و ناچارمان می‌کنند که سهمی از ميوه ها را به آنان اختصاص دهيم ] 

وَ غَدَوْا عَلَی حَردٍ قَادِرِينَ(٢۵) فَلَمَّا رَأَوهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ(٢۶) بَل نَحْنُ مَحْرُومُونَ(٢٧) 

و صبح کردند بر اينکه قدرتمندانه مانع فقيران شوند(٢۵) پس هنگامیکه باغ را ديدند، گفتند محققاً ما راه را گم کرده ايم(٢۶) بلکه ما محروم شدگانيم(٢٧) [ صبح زود بطرف باغ روان شدند درحالیکه قرار آنها اين بود که ميوه ها را بچينند و حتی يکدانه آنرا به فقرا ندهند. اما صاحبان باغ همينکه باغ را بدان وضع مشاهده کردند و ديدند که چقدر اوضاع بهم ريخته است گفتند اين باغ ما نيست ما راه را گم کرده ايم. بعضی از مفسرین احتمال داده‌اند که منظور اين است که ما چه گمراه بودیم که به خود وعده داديم ميوه ها را چيده و به فقرا چيزی ندهیم. در اين ميان يکی از آنها می گويد نه تنها گمراهيم بلکه از رزق هم محروم شديم، ما که می خواستيم مستمندان را محروم کنیم حالا خودمان محروم شديم] 

قَالَ أَوْسَطُهُم أَلَم أَقُل لَکُم لَوْلَا تُسَبِّحُونَ(٢٨) 

عاقلترشان گفت :آيا به شما نگفتم چرا خدا را تسبیح نمی گوييد؟(٢٨) [ درميان آنها فرد مؤمنی بود که آنها را از بخل و حرص منع می کرد و چون در اقلیت بود هيچکس حرفش را گوش نمی داد اما پس از رخ دادن حادثه ی دردناک با اطمینان بيشتر آنها را مورد ملامت و سرزنش قرار داد که چرا بر قدرت خود و ساير اسباب ظاهری اعتماد کرده و از دخالت و تأثير خدا غفلت کرديد و إنشاءالله نگفتید، اين همان شرک است و من شما را از آن زنهار دادم] 

قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِينَ(٢٩) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُم عَلَی بَعْضٍ يَتَلَاوَمُونَ(٣٠) 

گفتند پروردگار ما منزه است،  ما قطعاً ستمگر بوده ايم (٢٩) پس بعضی بر بعضی روی کرده يکديگر را ملامت می کردند (٣٠) [ صاحبان باغ بعد از سرزنش آن شخص عاقل ميانه رو متوجه خطای خود شده و گفتند خدا منزه است و ما چون برای خدا شريک قائل شديم پس مسلماً ستمکار بوده ايم. گرچه آنها به خطای خويش اعتراف کردند،  اما با ملامت کردن يکديگر، هرکس گناه اصلی را به گردن ديگری می انداخت و او را شديداً سرزنش می کرد که تو عامل بدبختی ما شدی] 

قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا کُنَّا طَاغِينَ(٣١) عَسَی رَبُّنَا أَنْ يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَی رَبِّنَا رَاغِبُونَ(٣٢) 

گفتند وای برما که طغیانگر بودیم (٣١) اميد است که پروردگارمان بهتر از آن را به ما عوض دهد،  چون ما به پروردگارمان روی آورده ايم (٣٢) [ به اين ترتیب صاحبان باغ از فرط شرمساری، خود را مستحق شديدترين سرزنشها می دانستند زيرا‘’ويل‘’معمولا در اظهار انزجار بسیار شديد بکار می رود. بهرحال آنها اعتراف به طغیانگری خود می‌کنند که از حدّ و قانون الهی خارج شده و برای خدا شريک قائل شدند و به اين ترتیب مرتکب ظلم بر خود و سايرين شدند] 

کَذَالِکَ العَذَابُ وَ لَعَذَابُ الأَخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ کَانُوا يَعْلَمُونَ(٣٣) 

عذاب دنیا اينچنين است، و عذاب آخرت قطعاً بزرگتر است اگر می دانستند (٣٣) [ علّتش اين است که عذاب آخرت از قهر الهی منشاء دارد، و چيزی و کسی نمی تواند دربرابر آن مقاومت کند، عذابی است که خلاصی از آن نيست، حتی مرگی هم به دنبال ندارد، به خلاف عذابهای دنيوی که هم در بعضی اوقات قابل جبران است و هم با مرگ پايان می پذيرد، عذاب آخرت از تمامی جهات به انسان احاطه دارد و دائمی و بی انتها است، نه چون عذابهای دنیا که بالاخره تمام می‌شود ] 

إِنَّ لِلْمُتَّقِيْنَ عِنْدَرَبِّهِم جَنَّاتِ النَّعِيمِ(٣۴) 

همانا برای پرهيزکاران نزد پروردگارشان بهشتهای پرنعمت است (٣۴) [ تعبیر ‘’عندربهم‘’نشان میدهد که اگر متقین چنين نعمتی نزد خداوند دارند بخاطر اين است که در دنیا ربوبيّت(خدایی ) را منحصر در او می دانستند و عبادت را بطور خالص برای او انجام می دادند] 

أَفَنَجْعَلُ المُسْلِمِيْنَ کَالْمُجْرِمِيْنَ(٣۵) 

پس آيا ما مؤمنان را همچون مجرمان قرار می دهيم ؟(٣۵) [هرچند آيه شريفه می خواهد تساوی بين مؤمن و مجرم را ردّ کند، وليکن نه تنها از اين جهت که مجرمین با آن همه جرم مساوی با مسلمانان نيستند، بلکه احترام مسلمين اجازه نمی دهد که مجرمین با ايشان برابر باشند، گويا فرموده :اينکه شما کفار می گوييد در آخرت هم ما و مسلمانان يکسان هستیم سخن باطلی است. برای اينکه خداوند راضی نمی شود که مسلمانان را با آن همه احترامی که نزدش دارند مانند مجرمین قرار دهد. البته مراد از مسلمين افرادی هستند که تسلیم فرمان خدا و تابع اراده اويند. يعنی اگر انجام کاری را اراده کرده انجام می دهند، و اگر ترک کاری را خواسته ترک می‌کنند ] 

مَا لَکُم کَيْفَ تَحْکُمُونَ(٣۶) 

شما را چه شده است ؟چگونه داوری می کنید ؟(٣۶) [اين جمله در مقام اين است که تعجب هرکسی را از حکم آنان برانگیزد، که چطور حکم کردند به اينکه مجرم و مسلم در قيامت يک وضع دارند؟ مسلماً عقل از چنين حکمی امتناع دارد، و چنين حکمی نمی کند. پس چه چيز فکر شما را فاسد کرده که اينطور حکم می کنید ؟] 

أَمْ لَکُم کِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ(٣٧) إِنَّ لَکُم فِيهِ لَمَاّتَخَيَّرُونَ(٣٨) 

آيا شما کتابی دارید که در آن می خوانيد(٣٧) که هرچه را شما انتخاب کنید از آنِ شماست (٣٨) [ عقل که چنين حکمی نمی کند پس ممکن است براساس دليل نقلی چنين ادعایی دارید يعنی کتاب آسمانی دارید که درآن خوانده ايد:ای مشرکين اختیار با شماست هرچه دلتان خواست انجام دهيد، چون اختیار سعادت و آخرتتان با خودتان است، در پايان هرچه شما بخواهید و بگوييد همان می‌شود! اما محال است که چنين مدرک معتبری وجود داشته باشد ] 

أَمْ لَکُم أَيْمَانٌ عَلَيْنَا بَالِغَةٌ إِلَی يَوْمِ القِيَامَةِ إِنَّ لَکُم لَمَا تَحْكُمُونَ(٣٩) 

آيا برای شما تا روز قيامت بر عهده ی ما پيمانهای مؤکدی است  که هرچه شما حکم کنيد حق شما باشد ؟(٣٩) [ هم دليل عقلی و هم نقلی وجود ندارد امّا شايد بطور شفاهی با خدا عهد و سوگندی بسته‌ ايد که تا روز قيامت معتبر است و خدا موظف شده که اختیار قيامت را به شما واگذار کند تا هر حکمی خواستيد بکنيد؟ اين هم که معقول نيست و اينان مانند انبياء نيستند تا خدا با ايشان شفاهی صحبت کند] 

سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذَالِکَ زَعِيْمٌ(۴٠) أَمْ لَهُمْ شُرَکَاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَکَائِهِمْ إِنْ کَانُوا صَادِقِينَ(۴١) 

از آنها بپرس:کدامشان ضامن اين ادعايند؟(۴٠) آيا شريکانی دارند؟پس بايد شريکان خود را بياورند اگر راست می گويند(۴١) [ از آنها بپرس کدامیک از شما است که برحسب ادعایی که می کنید متصدی امر تسویه شده باشد ؟ آيا اگر چنين کسی باشد از ميان اين مشرکین است ؟اگر هست کيست؟ يا شاید ادعای آنها به اين دليل است که فکر می کنند بتها و خدايان ايشان در قيامت نزد خدا شفاعت کرده و آنها را حمايت می کنند تا مجرمین نيز مانند مسلمين جزا ببينند؟اگر چنين است بگو تا شرکاء خود را بياورند. البته نحوی پرسش آيه می فهماند که اولاً معبودهای ايشان معبود نيست ثانياً شريک خدا در ربوبيّت نيستند ثالثاً قدرت شفاعت ندارند] 

يَوْمَ يُکْشَفُ عَنْ سَاقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلَايَسْتَطِيْعُونَ(۴٢) 

روزی که کار بر کافران سخت و دشوار شود و آنها به سجده فراخوانده شوند ولی نتوانند (۴٢) [ای پيامبر به ياد آر روزی را که به اين کفار سخت خواهد شد، و چون دعوت می شوند برای خدا سجده کنند نمی توانند بکنند، چون حالت خضوع برای خدا در دل ندارند و در دنیا به خاطر تکبری که داشتند چنين ملکه ای کسب نکردند، روز قيامت که روز کشف باطن آدمی است، وقتی باطن در دنیا باطنی بوده که نگذاشته ايشان خاضع شوند، در آخرت هم نخواهد گذاشت ] 

خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَد كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سَالِمُونَ(۴٣) 

ديدگانشان به زير افتد و ذلت و خواری وجودشان را فراگیرد، درحالیکه به وقت تندرستی به سجده دعوت می شدند(۴٣) [ اينها همانهايند که در دنیا دعوت می شدند تا دربرابر خدا سجده کنند امّا با اينکه سالم بودند و می توانستند سجده کنند، نکردند و با بی اعتنائی از انبياء روبرگرداندند] 

فَذَرْنِی وَ مَن يُکَذِّبُ بِهَذَا الحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ(۴۴) 

پس مرا با کسی که اين سخن را تکذیب می کند واگذار. ما به تدریج آنها را از آنجا که نمی دانند گرفتار خواهيم ساخت (۴۴) [ درحقیقت آيه هم در مقام تسلی دادن به پيامبر (ص) و هم تهدید کفار است زيرا می فرمايد تکذیب کنندگان قرآن را به من واگذارکن که کنايه از اين است که خدا به تنهایی برای عذاب آنها کافی است و دست از ايشان برنخواهد داشت. امّا کيفيت عذاب به اين نحو است که به او نعمت پشتِ سر نعمت می دهد، هر نعمتی که می دهد به همان مقدار سرگرم و از سعادت خود غافل می‌شود و در شکر آن کوتاهی نموده، کم کم خدای صاحب نعمت را فراموش می کندوازياد می برد. اينکه فرمود ‘’از جایی که نمی داند‘’برای اين است که کفار نعمت را خير و سعادت می دانند درحالیکه واقعاً مايه ی هلاکت و عذاب آنهاست. پس استدراج، دادن نعمت دنبال نعمت است به متنعم تا درجه به درجه پايين آيد و به ورطه هلاکت نزدیک شود]

وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَيْدِی مَتِينٌ(۴۵) 

و مهلتشان می دهم که نقشه من بسی محکم است (۴۵) [من به کفار مهلت می دهم تا در نعمتهای من با گناه درغلطيده و هرجور خواستند گناه کنند که نقشه ی من محکم و دقيق است. پس خدا در مجازات ظالمان عجله نمی کند و اين هشداری است به ستمگران که نعمت و سلامت، آنها را مغرور نکند و در هر لحظه منتظر کيفر شديد خدا باشند] 

أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْرًا فَهُمْ مِنْ مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ(۴۶) 

آيا از آنها مزدی می خواهی که از پرداخت آن گرانبار شده اند(۴۶) [ از اينجا باز به بحث اصلی برمی گردد :آيا  تو از اين مجرمین که حکم کرده اند به اينکه در قيامت با مسلمين يکسانند، مطالبه مزد کرده ای؟ که ايشان فکر کرده‌اند دربرابر دعوت تو بايد مزد سنگينی بپردازند، و بدين جهت برای خلاصی از آن غرامت اين حرفها را می زنند] 

أَمْ عِنْدَهُمُ الغَيْبُ فَهُمْ يَکْتُبُونَ(۴٧) 

آيا اسرار غيب نزدشان است و آنها می نويسند(۴٧) [ مگر امر قضا و قدر به دست ايشان است و ايشانند که هرجور بخواهند قضا می رانند، و برای خود چنين خواسته اند که در قيامت با مسلمين وضعی برابر داشته باشند؟] 

فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لَا تَکُنْ کَصَاحِبِ الحُوتِ إِذْ نَادَی وَ هُوَ مَکْظُومٌ(۴٨) 

پس بر حکم پروردگارت شکيبايی کن و مانند آن همدم ماهی نباش آنگاه که خدا را ندا داد درحالیکه سخت غمگین بود(۴٨) [پس ای پيامبر دربرابر حکمی که پروردگارت کرده يعنی هلاکت کفار از راه استدراج، صابر باش و مانند يونس(ع) نباش تا مثل او مالامال از اندوه و غيظ نشوی، و در آخر خدای را به تسبیح و اعتراف به ظلم صدا نزنی و خلاصه صبر کن و از اين که مبتلا به سرنوشتی چون سرنوشت يونس و ندايی چون ندای او در شکم ماهی بشوی برحذر باش، ايشان در شکم ماهی خدا را اينچنين خواند:لا إله إلّا أنت سبحانک إنّی کُنتُ مِنَ الظالمین (انبياء / ٨٧) ] 

لَوْلَا أَنْ تَدَارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالعَرَاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ(٤٩) فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ(٥٠) 

اگر رحمت پروردگارش به او نرسيده بود، قطعاً ملامت شده به صحرا افکنده می شد(۴٩) پس پروردگارش وی را برگزيد و از شايستگانش قرار داد(۵٠) [اگر لطف و رحمت پروردگارش او را درنمی يافت و جبران مافات وی را نمی کرد در بيابانی خشک افکنده می شد درحالیکه بخاطر عملی که کرده بود مذمت هم می شد. از مجموع اين آيه و آيه ١۴۴سوره صافات معلوم می شود که بيرون رفتن يونس با خشم، نتیجه اش اين بود که تا روز قيامت در شکم ماهی باشد امّا تسبیح دائمی او قبل از افتادن در شکم ماهی و بعد از آن سبب شد که ماهی او را به بيابان بياندازد آنهم بصورتی زشت و مذموم. امّا نعمت پروردگارش که همان ولایت و سرپرستی خداست سبب شد که درخور مذمت نشود. يعنی نه تنها خدا او را درخور مذمت نساخت بلکه او را ازصالحان قرار داد] 

وَ إِنْ يَکَادُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَيُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ(۵١) وَ مَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِينَ(۵٢) 

و همانا کسانی که کافر شدند وقتی که قرآن را شنيدند نزدیک بود تورا با چشمان خود از جای برکنند و می گويند:او حتماً ديوانه است (۵١) و حال آنکه قرآن جز تذکاری برای جهانيان نيست (۵٢) [ يعنی نزدیک بود  با چشم زخم تو را بکشند، آنها قرآن را از القائات شيطانها و أجنّه می دانستند لذا به حضرت نسبت ديوانگی می دادند. امّا خدا پاسخ میدهد که قرآن چيزی جز ذکر و مايه ی بيداری جهانيان نيست. در مورد چشم زدن بايد گفت نوعی از تأثيرات نفسانی است و هيچ دليلی ندارد که آنرا انکار کنيم و هم حوادث و هم روايات آنرا تأييد می کند] 

***********************************************

پروردگارا! استقامت و صبری مرحمت کن که در پرتو آن بتوانیم رضای تورا جلب کنيم. 

بارالها! توفیق بهره گيری از نعمتهای بی پايانت را به ما مرحمت کن پيش از آنکه ناشکریها آنرا از ما سلب کند. 

آمين يا رب العالمین. 

##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 573 تاريخ : يکشنبه 5 آبان 1392 ساعت: 13:48