حكايت

ساخت وبلاگ
تسبيحي بافته ام

نه از سنگ

نه از چوب

نه از مرواريد

بلوراشكهايم را به نخ كشيده ام

تا هميشه باري شادبودنت دعا كند

**********

انگار داروخانه هم مي داند"زخم خورده ايم"

كه هميشه باقي مانده ي پولمان راچسب زخم مي دهد

******

سيب مي خواهددلش

آنكه عاشق است

اما نمي داندكرم دارد روزگارما....

**********

طناب را به دور گردنم انداختند وگفتند:

آخرين آرزويت؟

گفتم :ديداريار

گفتند:خسته است تاصبح طناب بافته است

********

دردنياازهيچ چيزدلگيرنشو...

اگردنيامردانگي داشت اسمش دخترانه نبود

********

حكايت جالبيست

وقتي داغوني فقط يكنفر مي تونه آرومت كنه

اونم همونيه كه داغونت كرده

##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 286 تاريخ : پنجشنبه 21 شهريور 1392 ساعت: 13:06