آرزو

ساخت وبلاگ
باز امروز مثل هر روز دل تنگت شدم.


چرا اینقدر زود تنهایم گذاشتی.میگویند:خاک گور سرد است.پس چرا بعد 9 سال برای من سردی


نیاورده؟چرا باز اشکایم جاری میشود؟یادت می آید سالها پیش وقتی برادرانم مخالف بودند که مجله


خانوادگی بخونم میگفتند بچه است مناسب سنش نیست.آن روز تو با آن همه مشغله کاری آمدی و


در دستانت یک مجله بود برای من.گفتی هر ماه خودم برایت مجله میخرم.یادت می آید میگفتی من


دختر توام.پس چه شد؟چرا دخترت را تنها گذاشتی؟یادت می آید به من میگفتی خانم وکیل.چرا برای


آخرین بار من ندیدمت.دوماه قبل تصادفت دیده بودمت.نفرین به آن تصادف که تو را از من گرفت.چرا


نیستی که همیشه در سختی ها پشتیبانم باشی؟چرا بعد مرگت فهمیدیم 70 درصد جانباز بودی و


حتی همسرت هم نمیدانست.میگفتند خواست خدا بود که رفتی.قرار بود بعد 6 ماه شیمی درمانیت


را شروع کنن.انگار خدا نخواست ذره ذره آب شدنت را ببینیم.چرا همه ی ما اینها رو بعد مرگت فهمیدیم.


هنوز هم هروقت پتو رویم میکشم یاد تو میوفتم که سر شیمیایی شدنت حساسیت داشتی به پتو و حالت


خفگی به تو دست می داد.چرا پسرت اینقدر شبیه توست.هربار که میبینمش داغ دلم تازه میشود.


آرزیم شده دیدن تو در خواب.چرا حتی به خوابم هم نمیای؟


دلم تنگ شده برای صدا و سیمایت دایی عزیزم...


##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 389 تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 ساعت: 16:56