داستان هایی درباره ی امام زمان(عج)

ساخت وبلاگ

داستان هایی درباره ی امام زمان(عج)

 

نور ملکوتی

 

شیخ علی مهدی دجیلی فرمود:

« من همیشه شبهای ماه رمضان در سامرا به سرداب مقدس مشرف می شدم و مشغول نماز و دعا و تلاوت قرآن می شدم.

تا این که در یک شب قدر در اثناء قرائت قرآن به خود گفتم، معلوم می شود که ما مورد رضایت مولای خود حضرت بقیة الله ارواحنا فداه نیستیم، والا چطور می شود در این سالهای متمادی، با آن که در جوار آن حضرت هستیم ایشان را نبینیم.

ناگاه بدنم به لرزه درآمد و نوری ظاهر گشت که سرداب مطهر را روشن نمود. در آن جا جز یک فانوس چیز دیگری نبود؛ ولی این نور بیشتر از پنجاه فانوس روشنایی داشت.

متحیر شدم و گریه شدیدی به من دست داد عرض کردم: مولای من، اگر شما خودتان هستید فلان حاجت مرا تا صبح برآورده کنید.

صبح حاجتی را که خواسته بودم، برآورده کردند و معلوم شد، که در آن سرداب مقدس، مورد توجه حضرت ولی عصر ارواحنا فداه قرار گرفته ام. »

------------------اخــلاصي ها-------------------------

حضرت اجداد طاهرینش(ع) را زیارت میکنند!

 

این معجزه حضرت ولی عصر ارواحنا فداه چیزی است که در بین اهل سامرا، با وجود تعصبی که بر مذهب خود دارند، معروف و مورد تأیید تمامی آنها است و حتی از بس زیاد اتفاق افتاده است آن را می شناسند؛ یعنی به مجرد دیدن آثار این معجزه، شروع به هلهله و کارهای دیگری از این قبیل می کنند. در این باره یکی از علماء مورد وثوق و چند نفر دیگر نقل کرده اند:

« شبی در سامرا بودیم. شب از نیمه گذشته بود. ما همگی که شش هفت نفر می شدیم، به حرم عسکریین علیهما السلام مشرف شده و هر یک شمعی در دست داشتیم اضافه بر این شمعهای حرم و ضریح نیز روشن بودند.

در مقابل ضریح مقدس، مشغول زیارت بودیم که ناگاه لرزه و ترسی در دلمان افتاد به طوری که صدای دندانهای یکدیگر را که به هم می خورد، می شنیدیم.

شمعها یک باره و بدون دلیل خاموش شدند؛ اما فضای حرم مطهر مثل روز روشن بود و صدای زنها را که در خانه های خود هلهله می زدند، شنیدیم.

 

از طرفی فهمیده بودیم که وقتی حضرت ولی عصر ارواحنا فداه تشریف می آورند، این علامات ظاهر می شود؛ لذا یقین کردیم که آن حضرت به زیارت پدران بزرگوار خود آمده اند.

خواستیم خود را به گوشه ای بکشیم و بایستیم؛ ولی حتی زبانمان بند آمده، به طوری که قادر بر تکلم نبودیم و بهت و حیرت و وحشتی عظیم سراسر وجود ما را فراگرفته بود و از شدت لرزیدن و ارتعاش و هول، نزدیک بود هلاک شویم. تاب نیاوردیم و از حرم خارج شدیم.

ناقل جریان، قسم خورد که کلیدی از آهن در جیب من بود آن را درآوردم و به جای شمع، در دست گرفتم دیدم سرِ آن کلید مثل چراغ مشتعل بود. باز انگشت خود را به همین شکل گرفتم، دیدم همان اتفاق افتاد. »



##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 356 تاريخ : دوشنبه 17 تير 1392 ساعت: 10:31