قصر آرزوها

ساخت وبلاگ

تو از دل ترانه بیرون آمدی و من تو را با یک شعر عاشقانه آغاز کردم...


تو از طلوع مهتاب در یک لحظه ناب پا گذاشتی تو رویای شبونه دخترکی تنها...


و من ردپایت را سبز کردم و به نگاهت رنگ نقره ای پاشیدم تا در شب مهتابی


رویاهایم ماندگار شوی...


دریچه قلبم را به سویت گشودم و تک تک باغ های خزان زده اش را با عطر دل انگیز


وجودت بهاری کردم...


تو از عشق گفتی و من آسمون تاریک رویایم را از ستاره های طلایی رنگ عشقت


مزین کردم و تو تک ماه مهتابی آسمونم شدی...


تو از آرزوها گفتی و من از جنس ابریشمی نگاهت قصری از آرزو ساختم...


تو از دغدغه ها گفتی و من نگاه مهتابی تو را تنها دغدغه تک تک لحظه های عمرم قرار دادم...


تو از دلخوشی ها گفتی و من همه دلخوشیهای قلب بی قرارم را در وجود تو خلاصه کردم...


تو از انتظار گفتی و من قول دادم تا آخرین ضربان قلبم،قدوم پرمهرت را به انتظاربنشینم...


تو از وفا گفتی و من قلب عاشقم را در زرورقی از وفا پیچیدم

 

و با نخ نقره ای نگاه تو آذین بستم...


تو از پناه گفتی و من گفتم تنها خودم پناه قلب بی پناهت می شوم...


تو از غصه ها گفتی و من نغمه عشق و مهربانی را برای قلب خسته و پریشانت سرودم...


تو از ترس گفتی و من مشعل عشقم را بدرقه شبهای تاریک و تنهاییت کردم...


تو از بهانه ها گفتی و من تو را تنها بهانه تپیدن قلب بی قرارم  قرار دادم...


تو از غروب دلتنگی گفتی و من گفتم تنها خودم طلوع شادیهایت می شوم...



پس تو بمان و تنها بهانه زندگیم باش و تک شعر عاشقانه دفتر رویاهایم...

 

در تک تک لحظه هایم سبز باش و هم نفسم در شبهای سوت و کور تنهایی...

 

 

##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 382 تاريخ : دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت: 11:51