روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد
مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند .
آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید :
نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....
پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم !
پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت :
فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا .
ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و
آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود
اما باغ آن ها بی انتهاست !
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود .
پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !
##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 315 تاريخ : سه شنبه 24 ارديبهشت 1392 ساعت: 12:12