چند قورباغه از جنگلي عبور مي كردند
كه ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند .
بقيه ي قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتي ديدند كه
گودال چه قدر عميق است به دو قورباغه ي ديگر گفتند
كه ديگر چاره اي نيست . شما به زودي خواهيد مرد .
دو قورباغه اين حرفها را ناديده گرفتند و با تمام توانشان كوشيدند
كه از گودال بيرون بپرند . اما قورباغه هاي ديگر دائما به آنها مي گفتند
كه دست از تلاش برداريد ،
چون نمي توانيد از گودال خارج شويد ، به زودي خواهيد مرد
بالاخره يكي از دو قورباغه تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد
و دست از تلاش برداشت او بي درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد
اما قورباغه ي ديگر با حداكثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي كرد .
بقيه ي قورباغه ها فرياد مي زدند كه دست از تلاش بردار ،
اما او با توان بيشتري تلاش كرد و بالاخره از گودال خارج شد
وقتي از گودال بيرون آمد ،
بقيه ي قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرفهاي ما را نشنيدي ؟
معلوم شد كه قورباغه ناشنواست ،
در واقع او در تمام مدت فكر مي كرده كه ديگران او را تشويق مي كنند
##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 367 تاريخ : سه شنبه 24 ارديبهشت 1392 ساعت: 12:12