من وپیرمرد

ساخت وبلاگ
تلفن همراه پیرمردى كه توى اتوبوس كنارم نشسته بود زنگ خورد...
پیرمرد به زحمت تلفن ... را با دستهاى لرزان از جیبش درآورد، هرچه تلفن را در مقابل
صورتش عقب و جلو كرد نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند... رو به من كرد و گفت، ببخشید ، چه نوشته؟
گفتم نوشته
"همه چیزم"
پیرمرد: الو، سلام
عزیزم... یهو دستش را
جلوى تلفن گرفت و
با صداى آرام و
لبخندى زیبا و قدیمى
به من گفت،
همسرم است...

##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 327 تاريخ : سه شنبه 27 فروردين 1392 ساعت: 14:55