خانه ی دوست کجاست !؟

ساخت وبلاگ
هنوز کامل روی صندلی ننشسته بودم که پرسید : آقای فلانی سابقه کم خونی هم دارید ؟
منکه با شنیدن این سوال میدانستم پشت سرش چه سوالی پرسیده خواهد شد در پاسخ گفتم نه کم خون نیستم ولی همه می گویند رنگ و رویت پریده است !
پیش بینی ام درست بود چرا که خانم دکتر بلافاصله گفت به خاطر همین پرسیدم، رنگ و روی پریده ای داری!
بند لاستیکی را بست دور بازویم و داشت دنبال رگم میگشت که با خنده ای مهربان گفت : ایرادی ندارد زن که بگیری درست میشود!
در پاسخ خنده ای کردم و گفتم : فعلا با این اوضاع فکر نکنم بهتر بشود !
در حین اینکه خون بنده را در شیشه می کرد گفت : میفهمم، از ما که گذشت، توکلتون به خدا، همینکه تن سالمی دارید خدا رو شکر کنید و زیاد نگران نباشید ؛

به خانه که رسیدم کمی بی حال بودم، سریع صبحانه ام را خوردم و دراز کشیدم، چشمانم را بستم و ماشین ذهنم را روشن کردم و با سرعت زیاد حرکت کردم به جاهای مختلف، اما مثل همیشه به جای همیشگی رسیدم، همان دوراهی همیشگی ، یک سمت نوشته بود " سنت " ، سمت دیگر نوشته بود " مدرنیته " !
ولی من هیچ یک از این سمتها را نمیخواستم، من راه سومی را میخواهم، راهی که ترکیب شده باشد از سنت و مدرنیته ، چرا هیچوقت راه سوم را نمیبینم!؟ همیشه تنها دو راه را پیش رویم میبینم ، . . .
مینشینم کنار آن دوراهی روی تخته سنگی و به راهها خیره میشوم، خیره میشوم و تنها منتظر میمانم، منتظر آن راه سوم، انتظار ارزشمندیست، منتظرش میمانم . . .
##@بهاران@##...
ما را در سایت ##@بهاران@## دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدسعیدبهروز saeed1350 بازدید : 361 تاريخ : سه شنبه 27 فروردين 1392 ساعت: 14:41